خسرو سینایی یک هنرمند بینارشتهایست. آنچه را که از سال و محل تولد و جزئیات زندگی حرفهای او میخواهید بدانید در ویکیپدیا ببینید؛ اینجا و در این گفتوگو تلاش کردهایم تا زوایای دیگری از تجربهزیستهی این هنرمند مؤلف را آشکار کنیم؛ پرداختن به جهانی دیگر و ناشناختهتر از بینش، منش و روش هنرمندانهی استاد خسرو سیناییِ ۷۹ ساله. سینایی، معماری را در دانشکدهی فنی وین آموخته؛ موسیقی و فیلمسازی را در آکادمی موسیقی و هنرهای نمایشی وین خوانده و تجربه کرده. شعر را زندگی کرده و نوشتن، بخش قابل تأمل و هموارهای از زندگی شخصی و حرفهای او بوده و هست. سینماگری که همواره بر هنرهای مختلف اشراف داشته و تسلطش بر هنرهای گوناگون موجب شده تا او را سینماگری بینارشتهای و تمام و کمال بدانیم. خسرو سینایی هرگز برای تفنن و خودنمایی به هنرهای مختلف نپرداخته است؛ آنچه او را در مسیر این جریان هدایت کرده، سابقه و تجربهزیستهاش در زندگی شخصی و حرفهایاش بوده…
جوان که بودم، جیغ بنفش را نمیفهمیدم
در سالخوردگی دانستم
هر کلامی را رنگیست،
و هر رنگ را آهنگیست!
امروز در خلوت
با شعرهای رنگین
و رنگهای آهنگین
– جیغ میکشم –
که زندگی
چه – بنفش – است…
طراحان ایده: خسرو سینایی را چگونه تعریف میکنید؟ و اساساً چه شد که فیلمساز شدید؟
خسرو سینایی: پاسخ دادن به این پرسش در آستانهی هشتاد سالگی نیازمند تورق خاطرات سالهاییست که از سر گذراندهام. کمی به عقب برمیگردم و گذشتهام را مرور میکنم: پدرم، برادرم و بسیاری از اعضای خانوادهی ما پزشک بودند. شاید سرنوشت باید اینگونه رقم میخورد که من هم پزشک میشدم. اما چه اتفاقی افتاد که امروز شما با یک سینایی پزشک گفتوگو نمیکنید؟
خسرو سینایی فیلمساز، کاملاً ناخواسته و بدون تصمیم قبلی فیلمساز شد؛ کلاس هفتم یا هشتم بودم که برای خودم شعرهایی میگفتم و مینوشتم. خجالت میکشیدم که آنها را به کسی نشان بدهم. استادی داشتیم به نام «زینالعابدین مؤتمن». مؤتمن، رماننویس، شعرشناس و انسان فرهیختهای بود. روزی مرا صدا زد و گفت: «سینایی! شنیدم که شعر میگویی». گفتم همینطوری چیزهایی مینویسم؛ خوب نیست! اصرار کرد که شعرهایم را برایش ببرم تا ببیند. وقتی شعرهایم را خواند، رو به من کرد و گفت که از این به بعد هفتهای یک بار، شعرهای تازهات را برای من بیاور تا ببینم. تشویق شدم و به این ترتیب از همان سنین کودکی و نوجوانی، شعر و هنر و ادبیات برای من جدی شد.
در دوران دبیرستان در برنامههای شب شعر شرکت میکردم و سعی میکردم هر جایی که رد پایی از ادبیات بود، حضور داشته باشم. در تابستان یکی از همان سالها (۱۴-۱۵ سالگی) از طریق برادرم به «ابوالقاسم حئیم» معرفی شدم. آن زمان، آقای حئیم در خانهاش در خیابان رشت دورهمیهایی برگزار میکرد؛ «فریدون مشیری» و «سیمین بهبهانی» و بسیاری از شاعران و روشنفکران آن زمان در این دورهمیها حضور داشتند؛ جوانان هم میآمدند، شعر میخواندند و آنها راهنماییشان میکردند. این مرحله از زندگی، تأثیر بسیار زیادی بر آیندهی حرفهایام گذاشت.
سالها بعد (در سال ۱۳۴۲) نخستین مجموعهی شعرم منتشر شد؛ کتابی با عنوان «تاولهای لجن». در همان سالهای نوجوانی، مدت سه سال نزد آقای «رضا صمیمی» که یکی از نقاشان مطرح آن زمان بود، نقاشی را آموختم. همزمان شروع کردم به یادگیری ساز آکاردئون. در دبیرستان البرز یک انجمن فوق برنامه راهاندازی کردیم و آکاردئون یکی از مهمترین دغدغههای من شد. به برنامهی موسیقی جوانان تلویزیون ثابتپاسال دعوت شدم. آن زمان این تلویزیون تازه راهاندازی شده بود. چند برنامهی متوالی، موسیقی غربی روس را در تلویزیون اجرا کردم.
طراحان ایده: پس تا اینجا با خسرو سیناییِ شاعر، نقاش و موزیسین آشنا شدیم. چه سالی از ایران خارج شدید؟
خسرو سینایی: البته که در این مرحله از زندگی، هنوز هیچکدام از این حوزهها برای من تبدیل به شاخهی اصلی و حرفهای زندگیام نشده بود؛ هستهی اصلی شعر را میدانستم و در آن زیسته بودم. نقاشی را کمی تجربه کرده بودم اما استعداد زیادی در آن زمینه در خودم نیافتم. اما موسیقی برایم جدیتر و ملموستر شده بود. سال ۱۳۳۷، دیپلم گرفتم. تصمیم گرفتم برای ادامهی تحصیل به اروپا بروم. خانوادهام با ساز زدن من بهعنوان سرگرمی مشکلی نداشتند اما اگر به آنها میگفتم که برای ادامهی تحصیل در حوزهی موسیقی قصد اروپا کردهام، حتماً با مخالفت جدی روبرو میشدم. پس رشتهی معماری را برای ادامهی تحصیل انتخاب کردم. هشتم اکتبر ۱۹۵۸ میلادی، من وارد شهر وین اتریش شدم.
از همان ابتدا، در کنار دانشگاه و تحصیل در رشتهی معماری، شروع کردم به آموختن موسیقی بهطور آزاد نزد آقای «پرویز منصوری» که یکی از شناختهشدهترین آهنگسازان آن زمان بود و در شهر وین زندگی میکرد. یک سال، پیش آقای منصوری به فراگیری هارمونی موسیقی پرداختم تا بتوانم در آزمون ورودی رشتهی آهنگسازی آکادمی موسیقی شرکت کنم. تمرین و تمرین و تمرین. کمکم تبدیل به یک آکاردئونیست شده بودم.
در وین، صاحبخانهای داشتیم که وقتی متوجه شد که من آکاردئون مینوازم و بهشدت به موسیقی علاقمند هستم، مرا به یکی از دوستانش که رئیس بخش آکاردئون کنسرواتوار وین بود، معرفی کرد. وقتی برای آزمون پیش ایشان رفتم، تازه متوجه شدم که آنچه من تا بدان روز فرا گرفته بودم بسیار سطحیست. به من گفت که اگر آمادگی داری تا دوباره از نُت اول شروع به یادگیری کنی و هر چه تا به امروز آموختهای را فراموش کنی، من حاضرم تو را بپذیرم. و من پذیرفتم. از آن روز تا وقتی که در اتریش بودم، قریب به ۱۰ سال نزد او شاگردی کردم. بعد از هشت سال آموختن، به من پیشنهاد داد تا بهطور رسمی وارد دورهی آموزش استادی کنسرواتوار شوم و بتوانم بعد از آن دوره، خودم بهعنوان مدرس آکاردئون در وین فعالیت کنم. این دوره هم مدت دو سال طول کشید. در طول این مدت و در کنار هنرآموزی آکاردئون در کنسرواتوار وین، در آزمون ورودی رشتهی آهنگسازی آکادمی موسیقی وین هم پذیرفته شدم؛ معماری را هم که بهعنوان رشتهی دانشگاهی، همچنان ادامه میدادم. سه سال بهطور همزمان، رشتهی معماری و آهنگسازی خواندم.
پیادهسازی گفتوگو: سارا حسینی فروتن
برای خواندن ادامهی این گفتوگوی مفصل، شمارهی سوم مجلهی طراحان ایده را تهیه کنید.