ضد روایت از زبان نویسنده
«روایت آنچه که گذشت، برایم تکهپارههایی بیش نیستند که نوشتنش قصه نمیشود.
تلنگرهای کوچک و بزرگی در خواب و بیداری که میآیند و میروند. آنوقت است که واقعه شکل میگیرد و در زمان تکرار میشود.
بازتولید زندگی برایم قصهایست غیرخطی، همانجاست که یادها در تنگنا میافتند و نوشتهها بیآنکه زنده باشند از صدایی در جایی و یا احساسی تنیده بر جان از تصویری مَعوجشده بر دیوار و گاه تداعی بویی در پی هم میآیند و ضد روایت من میشوند. هرچه همش میزنم قوام مییابد و کمکم عطر و طعمی را باز مینماید که تو را جایی پرت میکند در همین نزدیکیهای دور».
ما انسانها عادت میکنیم؛ بهتر است بگویم، عادت کردن را دوست داریم. اما چرا؟
و اینکه عادت از کجا میآید؟ عادت از تکرار است. و تکرار، غریبهگی ندارد، آشنایِ همراه است. یک جور شناختی در خود دارد که احساس ترس را از ما میگیرد. برای همین، به چیزهای غیر آشنا کمتر نزدیک میشویم. غریبههایی که شاید رفیقمان شوند و آشنایِ فردایمان. اگر آشنازدایی نکنیم، در همان شعاع اندکِ لذتهامان تکرار میشویم. آنچه مینویسم و میخوانم، چیزی از این دست است؛ یعنی نه شعر است نه نثر. نامش را شعر متن گذاشتهام، و بیشک از آن غریبههاست دنبال دوست. بدتر از آن این است که ضدروایت است، یعنی دنبال قصه در آن نگردید، چون نه آغاز دارد و نه پایان…
]عیسی طاهریانفر[
مهسا ابراهیمی –
همیشه برام درس جدیدی داشتید..
زهره لقمانی –
رهایی شادی آزادی